عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

عاشقتم...

عزیز مامان دیگه اینقدر به من وابسته شدی که اصلا اجازه نمیدی من از جام بلند شم یه کم میری میچرخی باز میای منو بوس میکنی و خودتو حسابی برام لوس میکنی باز میری پی فضولی تا من بلند میشم میچشبی به پاهام که بغلم کن حسابی منو خونه نشین کردی نه تو کالسکه میشنی نه راه میری نه بغل کسی جز من میمونی آخه دلت میاد مامانی از دست تو دلمون پوسید تو این خونه خودت بدتر از من امروز بردمت دکتر برای چکاپ آخه دوهفته ای بود گوشات عفونت کرده بود و به خاطر همین واکسن 12 ماهگیت عقب افتاد خدارو شکر هیچ مشکلی نداشتی و فردا میبرمت برای واکسن وزنت 11.100 و قدت 81 و دور سرت 47 بود ماشالله قدت از خط زده بیرون مثل بابایی قد بلند و رشیدی ایشالله که همیشه سالم وخوب باشی...
28 شهريور 1392

امان از دست تو....

دو روزه روزا خوابت بهم ریخته و درکل نیم ساعتم نمیخوابی و هم خودت حسابی کلافه هستی و هم منو کلافه میکنی غذا خوردنتم که نگو میزارمت رو کابینت تمام وسایل رو کابیت و بهم میریزی تا یه قاشق غذا بخوری البته فقط به روی کابینت ختم نمیشه و کل خونه رو میچرخیم تا شما غذات تموم بشه که بازم نصفه میمونه آخر با این غذا خوردنت منو دق میدی یعنی روزی رو میبینم که یه بشقاب پر غذا رو خودت بخوری و من لذت ببرم با همه اینا عاااااااااااااااااشقتم و میپرستمت ایشالله که همیشه سلامت باشی اذیتم کنی ...
28 شهريور 1392

ثبت چند کار جدیدت

یکی از کارای جدیدی که انجام میدی و ولکونشم نیستی اینه که وقتی میخوایم بیام خونه در کوچه رو باز کنیم کلید رو از دستمون میگیری و ماشالله میدونی کدوم کلید درکوچست خودت میندازی تو قفل و زور میزنی که بازش کنی و تا سه چهار بار در و باز نکنیم و دوباره نبندیم که تو باز کنی ول کن نیستی آخه به سه چهار بارم قانع نیستی عشقم اگه از شماباشه تا صبح باید در و باز بسته کنیم دیروز برات سی دی صد آفرین آموزش اعدادشو گذاشتم اون میگفت یک شما میگفتی ده اون میگفت دو شما میگفتی ده تا به ده برسه هر عددی میگفت شما میگفتی ده به ده که رسید گفت ده تو کلی ذوق کردی و منو نگاه میکردی و تند تند میگفتی ده الهی من فدات شم که میدونی ده عدده   ...
28 شهريور 1392

مهربون مامان

مامان سرماخورده و همش ازت دوری میکنه که تو مریض نشی اما تو امروز حسابی محبتت گل کرده و همش میای منو به زور میبوسی الهی فدات شم مهربونم ایشالله که مریض نشی به خاطر اینکه زودتر خوب شم و تو مریض نشی به دکتر گفتم برام آمپول بنویسه شجاعتو داشتی ...
24 شهريور 1392

12ماهگی عزیز دلم

جشن تولدت به خوبی برگزار شد و خیلی خوشحالم که به همه خوش گذشت 5 شهریور دقیقا روز تولدت راه افتادی و حسابی مارو ذوق زده کردی واکسنتو هنوز نزدم چون که گوشات عفونت کرده و ایشاله که زودی خوب میشی و واکسنتو میزنی 17شهریور دوتا دیگه از دندونای بالات نیش زد و تو حسابی کلافه ای و دست در دهان عاشق آهنگ باران بودی میدونستیم که تو گوشیه باباییه تا بابایی میومد خونه به گوشیش اشاره میکردی میگفتی آآآآآآآ اخه وقتی آهنگ باران رو میزاشتیم میخوند بیااااااااا توام باهاش همخونی میکردی میگفتی آآآآآآآ و دستاتو به حالت بای بای تکون میدادی و لذت میبردی ولی گوشیه بقیه رو اشاره میکردی دستاتم میرقصوندی میگفتی نانای که برات آهنگ بزاریم برقصی تلویزیون و ماهوا...
24 شهريور 1392

ناز گلم یازده ماهه شد

عزیزم داری به یکسالگی نزدیک میشی و من همه دغدغم اینه که تولدتو چجوری برگزار کنم . 23مرداد دوتا دیگه از دندونای بالاییت نیش زد و حالا دیگه 6 تا دندون داری . کلمه هایی که این ماه گفتی:بده رو میگفتی دده البته داد میزدی و حسابی جیغ جیغو شده بودی و هرچیزی رو که میخواستی با داد و بیداد به دست میاوردی. الو رو میگفتی ابو تلفن رو برمیداشتی و برعکس میزاشتی درگوشتو میگفتی ابو. اگه چیزی رو که برداشتی ازت میگرفتیم خودتو میکوبیدی زمین و جیغ و داد راه مینداختی و کار خیلی بدی که میکردی ومنو خیلی ناراحت میکرد این بودکه کلتو میکوبیدی به دیوارو زمین و اگه اینا نبود به ما کله میزدی (من نمیدونم تو این کارا رو از کجا یاد میگرفتی ) راه رفتنم بهتر شده بود...
24 شهريور 1392

روز جمعه 22 شهریور

عزیز دلم امروز 22 شهریور روزجمعه خودت بدون کمک و بدون اینکه جایی رو بگیری بلند شدی و مارو شگفت زده کردی آخه تا بهت گفتیم خودت پاشو بلند شدی شیطون بلد بودیو به روی خودت نمیاوردی امروز از صبح الناز اومد خونمون و تو کلی ذوق کردی و اینقدر سرگرم بازی باهاش شدی که منو از یاد بردی و وسایل خونه یه روز از دستت راحت بودن با الناز دالی بازی میکردی و تا الناز قایم میشد میگفتی اووو رفت و میدوییدی دنبالش میگفتی بیا با دستات اشاره میکردی بیا   ...
24 شهريور 1392

هشت ماهگی گل دخترم

روزا میگذره و تو روز به روز بزرگ تر میشی و کارای جدیدی یاد میگیری و مارو حیرت زده میکنی روز به روز شیرین تر و خواستنی تر میشی و ما رو غرق لذت میکنی ولی همچنان غرغرو بد خواب هستی و کل روز همش باید بغلت کنیم و تا میزاریمت زمین شروع میکنی به گریه ولی با همه اینا من و بابایی عاشقتیم. کارهایی که تو این ماه میکردی:دست میدادی،در شیشه شیرتو و قابلمه و کتری وهرچیز دیگه ای رو برمیداشتی و میزاشتی سرجاش ،تا میگفتیم الله اکبر کن سجده میرفتی و میگفتی آآ عاشق نون بربری بودی و دست هرکی تو خیابون میدیدی اینقدر جیغ میزدی تا بهت بده و آبرومونو میبردی همه فکر میکردن ما به تو غذا نمیدیم گربه رو خیلی دوست داشتی تا میگفتیم پیشی رو صدا کن میگفتی عع عع ،کاغذ ...
24 شهريور 1392

کارهایی که تو 6 ماهگی انجام میدادی

بای بای میکردی،بابا و مامان و دد میگفتی،مارو میترسوندی و میگفتی خووووو،با روروئک حسابی تخته گاز میرفتی، دستت و میزدی به دهنتو صدا در میاوردی آآآآ ،دست دستی میکردی و تا آهنگ میزاشتیم حسابی نانای میکردی و بشکن میزدی.شست پاتو میخوردی و با پاهات دست میزدی دراز میکشیدی پتو رو میکشیدی رو صورتتو دست و پا میزدی بعدپتو رو از سرت بر میداشتی و مارو نگاه میکردی که بهت بگیم دالی من اسم این بازیتو گذاشته بودم پتو بازی یه وقت میشد نیم ساعت همینجور پتو بازی میکردی و کلی میخندیدی اینقدر محکم پاتو میکوبیدی زمین که من پام به جای تو درد میگرفت و یه پتو میزاشتم زیر پات. دیگه خوابت بهتر شده بود و عادت کرده بودی ساعت 10.11 بخوابی و صبحم ساعت 6.7 بیدار میشدی....
24 شهريور 1392

یه شیرین کاری جدید

عزیزم اگه بدونی امروز چیکار کردی دلم میخواست بخورمت ساعت دایی رو انداختی تو دستت تا بهت گفتم ساعت چنده صفحه ساعت بادقت نگاه کردی و بعد به من نگاه کردی گفتی 10 الهییییییییی من فدات شم ...
24 شهريور 1392